میلاد امام حسن مجتبی علیه السلام بود که پسرم به دنیا آمد
نامش را حسن گذاشتیم
ایام ماه صفر و شهادت آن حضرت بود که حسن در فکه به شهادت رسید.
سیزده سال بعد هم درست در اواخر ماه صفر،پیکرش پیدا شد.
اصلا زندگی و شهادت این پسر،خیلی به صاحب نامش شبیه بود....
پسرم اخلاق بسیار خوبی داشت.یادم هست یکبار در زمانی که دبستان میرفت توی کوچه بازی میکرد،یکبار
یکی از نوجوانها سیلی محکمی به گوش پسرم زد،حسن چیزی نگفت و آمد خانه؛ گفتم:چرا جوابش را ندادی؟
تو هم با او برخورد میکردی،از حالا توسرخور نشی!!
گفت :بابا من خیلی راحت میتوانستم جوابش را بدهم.اما او بچه ی یتیم بود،گفتم گناه داره،برای همین چیزی نگفتم.
حسن بسیار اهل مطالعه بود.
کم حرف بود و در کارهایش دقت میکرد.
به قرائت قرآن خیلی توجه داشت.در آن سن کم به ترجمه و تفسیرقرآن توجه داشت.
امیرخوب رو از دوستان صمیمی حسن میگوید:وقتی بیکار میشدیم حسن برای ما از تفسیر آیات قرآن میگفت و من
با تعحب میگفتم:حسن تو با این سن کم،این حرفها رو از کجا یاد گرفتی؟
او لبخند میزد و میگفت:
دعاکن این حرفها رو عمل کنیم ....دعا کن بنده ی واقعی خدا باشیم....
هدیه به محضر والای شهدای نوجوان.....اللهم صل علی محمد و آل محمدو عجل فرجهم....
کتاب خوب بخوانیم...شیرین تراز عسل!
چهل روایت از قاسم های انقلاب،شهدای مظلوم و نوجوان....
شبیه کتاب سیزده ساله ها .... کتاب بخوانیم